یادداشت های یک دختر

ساخت وبلاگ
نقطه پرگار سرشتت از ازل پر سرعشق محکم شد پس عجب نیست که داعم حول آن می گردی...   بالشت کوچکم را در بغل داشتم سمت پنجره رفتم پرده را کنار زدم  عجب بارانی آمده بود. هولی هولی رفتم  صبحانه خوردم لباس پوشیدم و با صورت شسته و نشسته از خانه خارج شدم. خوب شد بارونی پوشیده بودم هوا سرد بود. در خیابان های شلوغ قدم می زدم از جلوی مغازه کتابفروشی رد شدم.   وارد آن شدم. هوای گرمی داشت. به قفسه کتابها خیره شدم دنبال کتاب دلخواهم بودم پیدایش کردم. کتاب دختری که رهایش کردی نگاهی بهش انداختم جالب بود بهایش را دادم و از مغازه خارج شدم. در خیابان های بارانی قدم می زدم. گرسنه ام شد. وارد کافه سپنج شدم خیلی جای دنجی بود. قهوه ام را آوردند نوشیدم. تلخ بود. اما خوشمزه و داغ. دوربینم را برداشتم و کمی از داخل کافه عکس گرفتم. بعد از تمام شدن کارم به گلفروشی رفتم و یک دسته گل میخک قرمز  برای خودم خریدم. برگشتم خانه  فیلم دیدم و یک شام حسابی برای خودم تدارک دیدم و مشغول خوانش کتابم شدم هلیا حامدی یادداشت های یک دختر...ادامه مطلب
ما را در سایت یادداشت های یک دختر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2yaddashthayyekdokhtar9 بازدید : 19 تاريخ : يکشنبه 21 آذر 1395 ساعت: 8:04

پاییز اگر پاییز بود  حالا پشت پنجره بخار چای در بارش مدام برف همه زیبایی ها را حذف می کرد جز چشم هایت        دیروز بهترین و رمانتیک ترین روز زندگیم بود یادم نمیاد تا حالا برف رو تو پاییز تجربه کرده باشم خیلی دوس داشتنی  و ارامش بخش بود  با اون دعوایی که من با خواهرم داشتم اون هوای برفی بهترین مکانی بود که میتونستم بهش پناه بیارم بنابراین از خونه بیرون زدم و رفتم هایپر مارکت همینجور اون تو چرخ زدم . الکی هیچی نمیخواستم ولی بهم حال می داد. اخر هم تو اون سرما و برف ریزون بستنی و شکلات خریدم .  از اون خانم فروشنده پرسیدم کدوم فیلم قشنگتره و امکان مینا رو معرفی کرد. خریدمش. اخر سر هم که رفتم کارت بکشم گفتم بلد نیستم و اون اقای فروشنده بهم یاد داد. از فروشگاه خارج شدم و تو برفا رد پامو جا می گذاشتم کلاغ ها رو تماشا  می کردم که وقتی روی درختان  می نشستند برفهایش پایین می ریخت  واقعا منظره زیبایی بود خیلی زیبا. بعد از اونم  به اصرار من با خواهر جانانم رفتیم پاساژ . تو اون پاساز شهر کتاب بود و من همچون عشق مطالعه هستم رفتم اونجا. انقد یادداشت های یک دختر...ادامه مطلب
ما را در سایت یادداشت های یک دختر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2yaddashthayyekdokhtar9 بازدید : 26 تاريخ : پنجشنبه 18 آذر 1395 ساعت: 17:24

روزی افرادی که باورتان نداشتند داستان آشنایی شان با شما را برای دیگران تعریف خواهند کرد.   آن سر مو مانند خنک را روی ناخن هایم میکشم.حسی سرشار از لطافت به من میدهد. حسی که هر غمی در مقابلش هیچ کم می آورد. به بالکن میروم برای گلدان هایم موزیک می اندازم. یه چتر خیس و دریا کنار و پرسه های عاشقانه... به پنجره بالکن می نگرم. بسی این ابر ها تند می رفتند.اما حرکت تندیشان را هیچکس متوجه نمیشود. روی آنتن همسایه روبرو پرنده ای نشسته بود. به دور برش نگاه می کرد. و پرواز کرد و در افق از دید چشمانم گم شد. لیوان داغ شکلات داغم را در دست میگیرم و لب پنجره می ایستم. بیسکوییت را دردهان میگذارم بعد طمع شیرین شکلات داغ را می چشم. زمین خیابان جلوی چشمم هنوز از باران دیشب خیس است. به اتفاقات آن روز فکر می کنم. طعمش آنقدر تلخ است که هیچ شیرینی برای من از بین نمی بردش .برای من شکست خوردن سخت است اما  برای من  نه من شاید شکست بخورم اما بلند میشوم لباسم را می تکانم و دوباره ادامه می دهم. چون هیچ چیز مرا از هدفم  نمی تواند منحرف کند.... یادداشت های یک دختر...ادامه مطلب
ما را در سایت یادداشت های یک دختر دنبال می کنید

برچسب : لاک قرمز و مشکی,لاک قرمز و سفید,لاک قرمز و طلایی, نویسنده : 2yaddashthayyekdokhtar9 بازدید : 17 تاريخ : پنجشنبه 18 آذر 1395 ساعت: 17:24